loading...
خوشا یاد روزایی که کودکانی بیش نبودیم پشت میز های درس

سلام دوستان بنده مبین علی حسینی هستم این وبلاگ را به همراه برادرم صادق علی حسینی در روز جمعه ها یا اوقات بیکاری مینویسم ما با نوشتن وبلاگ یا اشعار عاشقانه درد دل های خود را تقسیم می کنیم و هر دوی ما عشقی که به همدیگر داریم در اوقات جدایی اشک را برای ما می افریند و آرزوی ما وصال هر دوی ما است شاید کمتر برادرانی پیدا شوند که چنین علاقه شدید نسبت به همدیگر داشته باشند ما وقتی که بعد از چند روز همدیگر را ببینیم با اشک غم جدایی که داشتیم از قلب خود می زداییم از بس که نسبت به هم علاقه داریم همه ما را لیلی و مجنون صدا می کنند و این عشق بزرگترین نعمتی است از طرف خداوند که ما نسبت به هم داریم و ما تازه به جمع وبلاگ نویسان امدیم عشق برادرم به من و عشق من به او باعث شد تا برادرم شغل مورد علاقه اش را هم کناز بگذارد و همیشه در کنار من باشد و هر دوی ما قدر این خوشی ها را می دانیم دنیایی پر از عشق داریم که سرشار از محبت است اما دو سه هفته می شود که برادر کوچکترم نمی دانم در چه عالمی زل زده است و من می دانم که یک دردی دارد در سینه اش اما ان درد چیست نمی دانم چون به من نمی گوید برای همین فکر می کنم که شاید درد عاشقی به سراغش امده است و شما هم دعا کنید که هر چه زود به آغوشم باز گردد چون خیلی دل تنگ او هستم پس دعا کنید .

امیدواریم که از وبلاگ ما خوشتان بیاید

سلام من صادق علی حسینی هستم با برادرم دارم این وبلوگ را درست کردم امیدوارم که بپسندید من خیلی دوست دارم همیشه در کنار برادرم وبلوگ بنویسم چون برادرم را بی نهایت دوست دارم و ارزو دارم که از مطلب های عاشقانه برادرم خوشتان بیاید ما همان گونه که در زندگی دوست داریم در کنار هم باشیم و در کنار هم غم و خوشیهامون را تقسیم میکنیم اگر غم باشه یا خوشی در کنار هم هستیم چه گریه چه خنده زندگی را میگذرانیم

امیدوارم که از این وبلوگ خوشتان بیاید و ما را همراهی کنید

 

 

ای جان تو جانم را از خویش خبر کرده

اندیشه تو هر دم در بنده اثر کرده

ای هر چه بیندیشی در خاطر تو آید

بر بنده همان لحظه آن چیز گذر کرده

از شیوه و ناز تو مشغول شده جانم

مکر تو به پنهانی خود کار دگر کرده

بر یاد لب تو نی هر صبح بنالیده

عشقت دهن نی را پرقند و شکر کرده

از چهره چون ماهت وز قد و کمرگاهت

چون ماه نو این جانم خود را چو قمر کرده

خود را چو کمر کردم باشد به میان آیی

ای چشم تو سوی من از خشم نظر کرده

از خشم نظر کردی دل زیر و زبر کردی

تا این دل آواره از خویش سفر کرده

زین دودناک خانه گشادند روزنی

شد دود و، اندر آمد خورشید روشنی

آن خانه چیست؟ سینه و آن، دود چیست؟ فکر

ز اندیشه گشت عیش تو اشکسته گردنی

بیدار شو، خلاص شو از فکر و از خیال

یارب، فرست خفتهٔ ما را دهل زنی

خفته هزار غم خورد از بهر هیچ چیز

در خواب، گرگ بیند، یا خوف ره‌زنی

در خواب جان ببیند صد تیغ و صد سنان

بیدار شد، نبیند زان جمله سوزنی

گویند مردگان که: « چه غمهای بیهده

خوردیم و عمر رفت به وسواس هر فنی

بهر یکی خیال گرفته عروسیی

بهر یکی خیال بپوشیده جوشنی

آن سور و تعزیت همه با دست این نفس

نی رقص ماند ازان و نه زین نیز شیونی »

ناخن همی زنند و ، رخ خود همی درند

شد خواب و نیست بر رخشان زخم ناخنی

کو آنک بود با ما چون شیر و انگبین؟

کو آنک بود با ما چون آب و روغنی؟

اکنون حقایق آمد و خواب خیال رفت

آرام و مأمنیست، نه ما ماند و نی منی

نی پیر و نی جوان، نه اسیرست و نی عوان

نی نرم و سخت ماند، نه موم و نه آهنی

یک رنگیست و یک صفتی و یگانگی

جانیست بر پریده و وارسته از تنی

این یک نه آن یکیست، که هرکس بداندش

ترجیع کن که در دل و خاطر نشاندش

ای آنک پای صدق برین راه می‌زنی

دو کون با توست، چو تو همدم منی

هیچ از تو فوت نیست، همه با تو حاضرست

ای از درخت بخت شده شاد و منحنی

هر سیب و آبیی که شکافی به دست خویش

بیرون زند ز باطن آن میوه روشنی

زان روشنی بزاید یک روشنی نو

از هر حسن بزاید هر لحظه احسنی

بر میوها نوشته که زینها فطام نیست

بر برگها نبشته، ز پاییز، ایمنی

ای چشم کن کرشمه، که در شهره مسکنی

وی دل مرو ز جا، که نکو جای ساکنی

بسیار اغنیا چو درختان سبز هست

این نادره درخت ز سبزی بود غنی

بس سنگ یک منی ز سر کوه درفتد

آن سنگ کوه گردد، کو، رست از منی

زیرا که هر وجود همی ترسد از عدم

کندر حضیض افتد، از ربوهٔ سنی

ای زادهٔ عدم، تو بهر دم جوانتری

وی رهن عشق دوست، تو هر لحظه ارهنی

هستی میان پوست که از مغز بهترست

عریان میان اطلس و شعری و ادکنی

گر زانک نخل خشکی در چشم هر جهود

با درد مریم، آری صد میوهٔ جنی

مینا کن برونی، و بینا کن درون

دنیا کجا بماند، در دور تو، دنی؟!

ای جان و ای جهان جهان‌بین و آن دگر

و ای گردشی نهاده تو در شمس و در قمر

ای آنک در دلی، چه عجب دلگشاستی!

یا در میان جانی، بس جانفزاستی

آمیزش و منزهیت، در خصومتند

که جان ماستی تو، عجب، یا تو ماستی

گر آنی و گر اینی، بس بحر لذتی

جمله حلاوت و طرب و عطاستی

از دور نار دیدم، و نزدیک نور بود

گر اژدها نمودی، ما را عصاستی

تو امن مطلقی و بر نارسیدگان

اینست اعتقاد که خوف و رجاستی

چون یوسفی، بر اخوان جمله کدورتی

یعقوب را همیشه صفا در صفاستی

مجنون شدیم تا که ز لیلی بری خوریم

ای عشق، تو عدوی همه عقلهاستی

ای عقل، مس بدی تو و از عشق زر شدی

تو کیمیا نهٔ، علم کیمیاستی

ای عشق جبرئیل در راز گستری

گویی که وحی آر همه انبیاستی

آنکس که عقل باشدش او این گمان برد

و از گمان عقل و تفکر جداستی

هرگز خطا نکرد خدنگ اشارتت

وانکو خطا کند، تو غفور خطاستی

گر باد را نبینی، ای خاک خفته چشم

گر باد نیست از چه سبب در هواستی

گرچه بلند گشتی، از کبر دور باش

از کبر شدم دار، که با کبریاستی

از ماه تا به ماهی جوید نشاط تو

بسیار گو شدند، پی اختلاط، تو

 

ای آسمان این چرخ من زان ماه رو آموختم

خورشید او را ذره‌ام این رقص از او آموختم

ای مه نقاب روی او ای آب جان در جوی او

بر رو دویدن سوی او زان آب جو آموختم

گلشن همی‌گوید مرا کاین نافه چون دزدیده‌ای

من شیری و نافه بری ز آهوی هو آموختم

از باغ و از عرجون او وز طره میگون او

اینک رسن بازی خوش همچون کدو آموختم

از نقش‌های این جهان هم چشم بستم هم دهان

تا نقش بندی عجب بی‌رنگ و بو آموختم

دیدم گشاد داد او وان جود و آن ایجاد او

من دادن جان دم به دم زان دادخو آموختم

در خواب بی‌سو می روی در کوی بی‌کو می روی

شش سو مرو وز سو مگو چون غیر سو آموختم

ای دل چه اندیشیده‌ای در عذر آن تقصیرها

زان سوی او چندان وفا زین سوی تو چندین جفا

زان سوی او چندان کرم زین سو خلاف و بیش و کم

زان سوی او چندان نعم زین سوی تو چندین خطا

زین سوی تو چندین حسد چندین خیال و ظن بد

زان سوی او چندان کشش چندان چشش چندان عطا

چندین چشش از بهر چه تا جان تلخت خوش شود

چندین کشش از بهر چه تا دررسی در اولیا

از بد پشیمان می‌شوی الله گویان می‌شوی

آن دم تو را او می‌کشد تا وارهاند مر تو را

از جرم ترسان می‌شوی وز چاره پرسان می‌شوی

آن لحظه ترساننده را با خود نمی‌بینی چرا

گر چشم تو بربست او چون مهره‌ای در دست او

گاهی بغلطاند چنین گاهی ببازد در هوا

گاهی نهد در طبع تو سودای سیم و زر و زن

گاهی نهد در جان تو نور خیال مصطفی

این سو کشان سوی خوشان وان سو کشان با ناخوشان

یا بگذرد یا بشکند کشتی در این گرداب‌ها

چندان دعا کن در نهان چندان بنال اندر شبان

کز گنبد هفت آسمان در گوش تو آید صدا

بانک شعیب و ناله‌اش وان اشک همچون ژاله‌اش

چون شد ز حد از آسمان آمد سحرگاهش ندا

گر مجرمی بخشیدمت وز جرم آمرزیدمت

فردوس خواهی دادمت خامش رها کن این دعا

گفتا نه این خواهم نه آن دیدار حق خواهم عیان

گر هفت بحر آتش شود من درروم بهر لقا

گر رانده آن منظرم بستست از او چشم ترم

من در جحیم اولیترم جنت نشاید مر مرا

جنت مرا بی‌روی او هم دوزخست و هم عدو

من سوختم زین رنگ و بو کو فر انوار بقا

گفتند باری کم گری تا کم نگردد مبصری

که چشم نابینا شود چون بگذرد از حد بکا

گفت ار دو چشمم عاقبت خواهند دیدن آن صفت

هر جزو من چشمی شود کی غم خورم من از عمی

ور عاقبت این چشم من محروم خواهد ماندن

تا کور گردد آن بصر کو نیست لایق دوست را

اندر جهان هر آدمی باشد فدای یار خود

یار یکی انبان خون یار یکی شمس ضیا

چون هر کسی درخورد خود یاری گزید از نیک و بد

ما را دریغ آید که خود فانی کنیم از بهر لا

روزی یکی همراه شد با بایزید اندر رهی

پس بایزیدش گفت چه پیشه گزیدی ای دغا

گفتا که من خربنده‌ام پس بایزیدش گفت رو

یا رب خرش را مرگ ده تا او شود بنده خدا

بگریز ای میر اجل از ننگ ما از ننگ ما

زیرا نمی‌دانی شدن همرنگ ما همرنگ ما

از حمله‌های جند او وز زخم‌های تند او

سالم نماند یک رگت بر چنگ ما بر چنگ ما

اول شرابی درکشی سرمست گردی از خوشی

بیخود شوی آنگه کنی آهنگ ما آهنگ ما

زین باده می‌خواهی برو اول تنک چون شیشه شو

چون شیشه گشتی برشکن بر سنگ ما بر سنگ ما

هر کان می احمر خورد بابرگ گردد برخورد

از دل فراخی‌ها برد دلتنگ ما دلتنگ ما

بس جره‌ها در جو زند بس بربط شش تو زند

بس با شهان پهلو زند سرهنگ ما سرهنگ ما

ماده است مریخ زمن این جا در این خنجر زدن

با مقنعه کی تان شدن در جنگ ما در جنگ ما

گر تیغ خواهی تو ز خور از بدر برسازی سپر

گر قیصری اندرگذر از زنگ ما از زنگ ما

اسحاق شو در نحر ما خاموش شو در بحر ما

تا نشکند کشتی تو در گنگ ما در گنگ ما

جانی که بخشند دیگر نگیرند، مرگ است صیدی، تو در کمینی

 


صورتگری را از من بیاموز، شاید که خود را باز آفرینی


بینی جهان را خود را نبینی، تا چند جانا غافل نشینی


بیرون قدم نه از دور آفاق، تو بیش از اینی تو پیش از اینی

اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آمار سایت
  • کل مطالب : 8
  • کل نظرات : 5
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 0
  • آی پی امروز : 3
  • آی پی دیروز : 1
  • بازدید امروز : 3
  • باردید دیروز : 0
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 25
  • بازدید ماه : 22
  • بازدید سال : 545
  • بازدید کلی : 3,082